قد کوتاه بود
و داشت چاق میشد
و زمانی زیبا بود
شراب مینوشید
شراب در تختخواب مینوشید
و حرف میزد و داد میزد و به من فحش میداد
و من به او میگفتم
خواهش میکنم، من باید بتوانم بخوابم
-خواب؟ تو حرومزاده
هیچ وقت نمیخوابی
تو احتیاجی به خواب
نداری!
یک روز صبح زود دفنش کردم
او را تا پای تپههای هالیوود بر دوش کشیدم
از بوتههای خاردار
و از خرگوشها
گذشتم
و سنگها جلویم میغلتیدند
و وقتی چال را کندم
و او را به شکم در آن خواباندم
و خاک را با بیل بر او ریختم
آفتاب بالا آمده بود و گرم بود
و پشهها بیحال بودند
چشمهایم جلوی پاهایم را نمیدیدند
چرا که همه چیز
گرم بود و زرد.
موفق شدم به خانه برگردم و به تخت بروم
و ۵ روز و ۴ شب بخوابم.