نوشته های برچسب خورده با ‘کشتن ینسن’

ما نمی­ دانیم هرج و مرج چیست
Kriget i Afghanistan
Vi förstår inte vad kaos är
Carsten Jensen
فارسی: طاهر جام برسنگ
منبع: داگنز نوهیتر، روزنامۀ صبح سوئد، دوشنبه 17 ژانویه 2011

توضیحات همان است که در مقدمۀ بخش اول این مقاله نوشته ام. به اضافۀ این که در این بخش و احتمالن در بخش قبلی، ترکیب هرج و مرج را به جای واژۀ Kaos سوئدی یا Chaos انگلیسی آورده ام و این را می دانم که معادل بسیار مناسبی نیست. بخش سوم و آخر این مطلب امروز چهارشنبه 19 ژانویه 2011 در روزنامۀ داگنزنوهیتر چاپ شده است که به خاطر کسالت هنوز نتونستم بخونم. اما تلاش می کنم ترجمۀ آن را هم در همین فرداهای آینده همین جا کارسازی کنم. همبن جا هم عذرخواهی کنم از این بابت که عددها فرنگی آمده اند.

در ژانویۀ 2009، کمی پس از این که از استان هلمند برگشته بودم «جنگ پنهان» گزارش ژورنالیست روس، ارتیوم بروویک ، از جنگِ روس­ ها در افغانستان را خواندم. در این کتاب از دو افسر روس سخن می­ رود که با هم از آینده­ ای که در راه است و صلح در افغانستان به پیروزی رسیده و این کشور شکوفا شده است، حرف می­ زنند. آن­ ها می­ خواهند در چنین شرایطی برای گذراندن تعطیلات از جبهه­ ها دیدن کنند. آن جا متحدان قدیمی را پیدا کنند و با آن­ ها تجدید خاطره. بله شاید حتا دشمنان قبلی خود را ببینند و دست دوستی به سوی آن­ها دراز کنند.
درست همین صحبت ­ها را در ولایت هلمند پای سنگر دیوارهای «کمپ پرایس» از افسران دانمارکی شنیده­ ام. در چنین حرف­ هائی آن­ ها اعتقادی را بیان می­ کنند؛ باوری ساده ­لوحانه به پیروزی خیر. همان خیرخواهی است که با چشمان بسته تعطیلاتش را در «راگ­ناروک» برنامه­ ریزی می­ کند.
کتاب بروویک از سربازانی حرف می­ زند که از دیدن موقعیتی که در آن قرار دارند، ناتوانند، و این کتاب را خبرنگاری نوشته که در این ناتوانی با آن ­ها سهیم است. در نوشته­ ای که پس از این کتاب منتشر کرد، جنگ را به چهار مرحله یا فاز تقسیم می ­کند. فاز اول: همه چیز طبق برنامه پیش می­ رود. فقط اگر بیست یا سی هزار سرباز به تعدادمان اضافه شود، ایده­ آل است. فاز دوم: از آن جائی که بر تیغۀ چاقو نشسته ­ایم، شاید سی هزار نفر کافی نباشد. برای این که بتوانیم مرزها را هم ببندیم، به نفراتی بیشتر نیازمندیم. فاز سوم: چیزی بسیار بد پیش می­ رود. هرج و مرج. و فاز چهارم: باید سریعن از این جا خارج شویم.
جنگ ناتو در افغانستان، بسته به این که چه کسی از آن صحبت کند؛ در چند تا از این مراحل قرار دارد. وزیر امور خارجۀ دانمارک، لنه اسپرسن Lene Espersen  در فاز اول قرار دارد، همه چیز طبق برنامه پیش می­ رود. او احتمالن تا زمان عقب­ گرد، در همان فاز باقی خواهد ماند. دیوید پترائوس David Petraeus ، فرماندۀ نیروهای آمریکا در فاز دوم قرار دارد، دست کم به طور رسمی و برای استفادۀ خارجی. در وضعیتی است که هنوز هم امیدِ اندکی به این دارد که اگر نفرات را بیشتر کند، مأموریت را به انجام خواهد رساند. برخی از منتقدان جنگ و بعضی از سیاستمداران در فاز سوم هستند. در فاز اعترافات ابتدائی به این که کنترل همه چیز از دست خارج شده است. در این میان اعضای ناتو، کشورهائی چون هلند و کانادا دریافته­ اند که در فاز چهارم قرار دارند، در مرحله­ ای که عقب­ گرد با سرعت کافی نمی­ تواند انجام شود، و به همین دلیل تصمیم گرفته ­اند که سربازان­شان را به خانه برگردانند.
معلوم نیست برنامه ­ریزان نظامیِ جنگ در کدام یک از این مراحلند، اما تا حدودی می­ توان مطمئن بود که در مرحله ­ای که خود می­ گویند؛ نیستند.
تصور می­کنم علت این را هم بدانم که چرا ما به فازِ چهارمِ جنگ رسیده ­ایم؛ مرحله ­ای که تنها راهِ حل موجود در کلمۀ خروج مستطر است. دلیلش این است که ما مفهوم کلمۀ «هرج و مرج» را در نیافته­ ایم، و وقتی مفهوم این کلمه را ندانیم، طالبان را هم نمی­ شناسیم.
در افغانستان دو شیوۀ جهان­ نگری وجود دارد که این دو شیوه بیش از یک صد سال با هم در نبرد بوده­ اند. یکی از آن­ ها شیوۀ سکولار است، طرف­ دار پیش­رفت و در تمام طول سدۀ 1900 میلادی، نخبه­ گان تحصیل­ کردۀ کشور، سخنگویانش بوده­ اند. شیوۀ دوم ریشه در روستا دارد و در جامعه ­ای ایلی-قبیله ­ای با قدرتی غیرمتمرکز. افغان بودن در این شیوه معادل است با داشتن یک زندگی سنتی که دشمن تغییرات است.
به نظر می­ آمد در سال 1979، زمانی که ارتشی که کمونیست ­ها در آن دستِ بالا داشتند قدرت را به دست گرفت و از اتحادِ شوروی خواست آن جا را اشغال کند؛ این نبرد به سرانجامی برسد. ده سال پس از آن نتیجه حاصل شده بود: یک کشور تاراج شده، یک میلیون و نیم کشته، پنج میلیون پناه­جو.
از این پس در خودآگاهِ افغان­ ها هر اندیشۀ پیش­ رو معادل می ­شود با خشونت، تجاوز و اختناق هدف­مند، و نه عکس این یعنی آزادی و قطع رابطه با شیوه­ های کهنه و تنگ­ نظرانۀ  زندگی. پس از اشغال این کشور توسط شوروی، افغان­ ها دیگر فقط در جنگ، با جهان مدرن روبرو می­ شوند. کسی که می­ خواهد مدرسه­ ای بنا کند یا بیمارستانی اهداء، همیشه یک تفنگ به دست دارد.
طبقۀ متوسط افغان­ ها، نخبه­ گان تحصیل­ کرده، همیشه سازش کرده است. بعد از این زمان، در نگاه مردم مکتب­ های قرآن و ملاهای ده از اعتباری بیش از آموزگاران مدارس و آموزش برخوردار شدند، و دلیل این امر تنها این نبود که مردم کهنه ­اندیش بودند و عقب­نگر. به یک تجربۀ سادۀ تاریخی که افغان­ ها داشتند بستگی داشت: طبقۀ متوسط با ایده­ های مترقی­ اش، بیش از ملاها باعث بدبختی بوده ­اند.
وقتی که اتحاد شوروی این کشور را اشغال کرد، ارتش سرخ برای بعد از بدست گرفتن قدرت، هیچ دستوری نداشت. بیست و دو سال بعد، اشغال آمریکائی­ ها در همان فضا و با همان حد از بی­ لیاقتی آغاز می­ شود. آمریکائی­ ها هم برای آیندۀ افغانستان برنامه­ ای ندارند. آن­ ها هم مثل اتحاد شوروی می­ پندارند کافی است پیش­رفت به دروازۀ کشور توسعه­ نیافته برسد، تا بقیۀ امور خود به خود پیش برود. باز هم یک آکتور دیگر با چشم­ های بسته بر صحنۀ افغانستان.
هر دو اشغال یک بازی مشترک دارند: جنگی داخلی که فقط ادامه دارد، در شکل سقوطی پرشتاب، در سرزمینی که تکه پاره ­تر می­ شود و جنگ­ سالارانش نه به نام یک ایده یا دفاع از شیوه­ ای زندگی،  که وحشیانه شلیک می­ کنند تا حق خود برای چپاول و قتل را به نمایش بگذارند.
این لحظه­ ای است از هرج و مرج. از یک کتابِ خاطرۀ بسیار غیرمعمول بر گرفته شده است، کتاب «زندگی­ ام با طالبان»، که عبدالسلام ضعیف، سفیر پیشین طالبان در اسلام­ آباد آن را نوشته است. کسی که بعد از حملۀ تروریستی یازده سپتامبر به آمریکائی­ ها تحویل داده شد و پیش از این که به گوانتانامو منتقل شود، به طور سیستماتیک مورد ضرب و شتم واقع شد. در گوانتانامو برای نمایش «آزادی اهدائی» که آمریکائی­ ها برایش مبارزه می­ کردند، چهار سال در یک قفس گذراند.
زمانی پس از عقب­ نشینی روس­ هاست. طالبان هنوز به قدرت نرسیده ­اند. و ضعیف یک تظاهرات را توصیف می­ کند در اعتراض به یک جنگ سالار در بازار قدیمی قندهار. جنگ­سالار در پاسخ دستور می­ دهد تا تانک­ هایش به قلب جمعیت شلیک کنند.
ضعیف می ­نویسد روز بعد انگار همۀ خانه­ ها در عزای یک عضو فامیل یا یک دوست بودند. اما رفتن به تشییع جنازه غیرممکن بود، چون همۀ خیابان­ ها پر از سنگر بودند، شهر به جبهۀ جنگ تبدیل شده بود. شب ششم آتش­ بس داده شد. مردم به آرامی از خانه­ هایشان خارج شدند. هنوز از رفتن به بازار وحشت داشتند. شهر کاملن تغییر کرده بود: خیابان­ ها سوراخ سوراخ بودند از انفجار نارنجک. دیوارها پوشیده از خاکستر و خانه ­ها تا شالوده سوخته بودند. همه جا پر از جسد بود. بر خانه­ ها و میدان ­ها، دیوارها و خیابان لکه­ های خون نشسته بود. صدها مغازه چپاول شده بودند اما مردم شکرگزار بودند که زنده مانده ­اند… هنوز مردم از آن روز حرف می­زنند. مردم از آن با عنوان دورۀ مردهای مسلح یاد می ­کنند.
هرج و مرج این شکلی است.
افغان­ ها چیزی را به یاد دارند که جنگاوران دانمارکی نمی­دانند. آن­ها به خاطر دارند که طالبان بر دورۀ مردهای مسلح نقطۀ پایان گذاشتند. این را با قدرشناسی به خاطر دارند. این همان نقطۀ تعیین­ کننده است. حتمن همۀ کارهای طالبان را قابل تقدیر نمی ­دانند، شاید هیچ کدام از کارهایشان را. صرف نظر از تنها یک کار. نقطه.
طالبان از دل هرج و مرجی زاده شده­ اند که دستاورد جنگِ پایان­ ناپذیر داخلی است. تولد آن ­ها پاسخی به آن هرج و مرج بود، و بر آن نقطۀ پایان گذاشت. اگر این را نفهمیم، هیچ چیز نفهمیده­ ایم.
نه، سیاست مداران نمی­ دانند هرج و مرج چیست. آن­ ها هیچ اهمیتی هم به آن نمی ­دهند، و این در افغانستانی که ما مدعی هستیم بر آن کنترل داریم، به چشم می­ آید. قندهار امروز را بگیر، یک شهر پرخطر که در آن زندگی طبیعی تقریبن غیرممکن است، چندان فرقی با توصیفاتی که  عبدالسلام ضعیف می­ کند، ندارد. اما نه سال است که این شهر در کنترل نیروهای ناتو است. چند کیلومتری خارج از این شهر، یکی از پر رفت و آمدترین فرودگاه­ های جهان قرار دارد، با ده ­ها هزار سرباز ناتو مستقر در آن. با این حال قندهار شهر الگو، یا ویترینِ نمایش پیش­رفت­های متمدنانه ­ای که ما مدعی مبارزه در راهش هستیم، نیست. قندهار عکسی خوف­ناک است. هرج و مرج است.
تابستانی که گذشت آمریکائی­ ها حملاتی گسترده برنامه ­ریزی کرده بودند. این برنامه لغو شد چون جنگ­ سالار مستقر در شهر، احمد ولی کرزای، برادر حامد کرزای رئیس جمهور افغانستان، چراغ سبز نداده بود. و افغان­ ها چه برداشتی می­ توانند داشته باشند جز بیان این که ما برای آن اهمیتی قائل نیستیم، که هرج و مرج متحدِ ماست و ما فرصت را برای «دورۀ مردهای مسلح» فراهم کرده­ ایم؟
زمانی که طالبان به دهی وارد می ­شوند تنها با دشمنان محلی خود، و در درجۀ نخست با مأموران دولت تسویه حساب نمی­ کنند. آن­ها برای بسیاری از تسویه حساب­ های محلی دادگاه بر پا می­ کنند. نظم و قانون باز می­ گردد. به هرج و مرج خاتمه داده می­ شود. در سرلوحۀ دستور کار طالبان درست همان نکته ­ای نوشته شده است که هر نیروی محافظه ­کار غربی هم آن را مرتبن از مشاورانش می­ شنود: «نظم و قانون را فراموش نکن ابله!»
نوع و طول زمان جنگ را ما تعیین نمی­ کنیم. آن را نیروهای مقاومت تعیین می­ کنند. شما ساعت دارید، ما وقت؛ این را طالبان می­ گویند. تاریخ نشان داده است که برای خاتمه دادن به جنگ چریکی بیست تا سی سال زمان مورد نیاز است. جنگ ویتنام سی سال طول کشید، روس ­ها ده سال وقت در افغانستان صرف کردند، و هر دو ابرقدرت نهایتن مجبور شدند به شکست تلخ خود اعتراف کنند.
این یک چشم­ انداز زمانی است که در دموکراسی­ هائی که ریتم و آفاقش را انتخاباتی تعیین می­ کنند که هر چهار سال یک بار برگزار می­ شوند، غیرممکن است. رویدادی که به نحوی اجنتاب­ ناپذیر با شرط نفس­ گیر نتایجی قابل حس و قابل سنجش همراه است.
نظم و قانون فقط این نیست که سربازها به یک روستا بروند و از اهالی بپرسند که آیا مشکلی دارند یا نه؟ تنها یک سیستم پلیس و دستگاه قضائی کارآمد می­ تواند برای رژیم کابل اعتبار به بار آورد. ما پس از حضوری نه ساله حتا به نزدیکی این هدف هم نرسیده­ ایم. برعکس: بی­ اعتمادی روزانه در حال رشد است.
بر اساس مقاله­ ای چاپ شده در پولتیکن (روزنامۀ صبح دانمارک) نیروهای دانمارکی مستقر در منطقۀ تحت مسئولیتش، هلمند، تقریبن مبلغی معادل شصت تا هفتاد هزار کرون برای هر شهروند دانمارکی هزینه در بر دارد. می ­دانیم که میانگین درآمد سالانۀ هر فرد در افغانستان حدود دو هزار کرون است. به این معنی که به ازای هزینه ­ای که نیروهایمان دارند، می­ توانستیم به هر شهروند افغان از سن ده سالگی تا 45 سالگی که بنا بر آمار متوسطِ طول عمر در افغانستان است، دستمزد سالانه ­بپردازیم.
احتمالن در گرشک پیش­رفت بهتری حاصل شده بود اگر ما پول را مستقیم به مردمی رسانده بودم که می­ خواهیم زندگی­ شان را بهتر کنیم. نتایج چشمگیر فعلی­ اش بسیار اندک هستند. آب و برق این جا فقط گاه گاه برقرارند. جاده­ های شهر مصیبتی هستند پر از دست ­انداز. سیستم فاضلاب که بهتر است حرفش را نزنیم. بیمارستان­ های محلی در دورۀ دانش پزشکی مدرن، پارودی وحشتناکی هستند. پلیس و دستگاه دادگستری در دستان ملیشیا، جنگ­ سالاران و قضات رشوه­ گیر قرار دارند.
حالا به این سبب، راه باقی مانده برای ما این است که خود را بیرون بکشیم و در انتخاب بین ریاکاری اهانت­ باری که سیاست رژیم فعلی ماست، و خروجی بی­ توجه به این که این کار چه جلوۀ تراژیکی می­ تواند داشته باشد؛ ترجیح می­ دهم به شکست اعتراف کنم تا به یک ماجراجوئی نظامی تن در دهم که هیچ وقت چیزی جز اجرایی ناشایست و بداندیشیده شده نبوده است.